آزادی رسیدن. خلاص و نجات پیدا شدن: بند تو است این جسد چرا خوری انده گرت بیاید ز بند تنگ رهایی. ناصرخسرو. زین بند گران که این تن تست چون هیچ نیایدت رهایی. ناصرخسرو
آزادی رسیدن. خلاص و نجات پیدا شدن: بند تو است این جسد چرا خوری اندُه گرت بیاید ز بند تنگ رهایی. ناصرخسرو. زین بند گران که این تن تست چون هیچ نیایدت رهایی. ناصرخسرو
آزادی دادن. خلاص کردن. نجات دادن. (ناظم الاطباء) : مگر کم رهایی دهد دادگر ز سودابه و گفتگوی پدر. فردوسی. جان خاقانی به رشوت می دهم ایام را گر مرا زین روز غم روزی رهایی می دهد. خاقانی. هم فضل و عنایت خدایی دادم ز چنان غمی رهایی. نظامی. گر راست سخن گویی و در بند بمانی به زانکه دروغت دهد از بند رهایی. سعدی (گلستان). محال عقل است... که ترا فضل و بلاغت امروز از چنگ من رهایی دهد. (گلستان). ترا با حق آن آشنایی دهد که از دست خویشت رهایی دهد. سعدی (بوستان). از بدی نتوان رهایی داد ظلم اندیش را بسته با چندین گره برخویش عقرب نیش را. کاظمای تبریزی (از آنندراج)
آزادی دادن. خلاص کردن. نجات دادن. (ناظم الاطباء) : مگر کم رهایی دهد دادگر ز سودابه و گفتگوی پدر. فردوسی. جان خاقانی به رشوت می دهم ایام را گر مرا زین روز غم روزی رهایی می دهد. خاقانی. هم فضل و عنایت خدایی دادم ز چنان غمی رهایی. نظامی. گر راست سخن گویی و در بند بمانی به ْ زانکه دروغت دهد از بند رهایی. سعدی (گلستان). محال عقل است... که ترا فضل و بلاغت امروز از چنگ من رهایی دهد. (گلستان). ترا با حق آن آشنایی دهد که از دست خویشت رهایی دهد. سعدی (بوستان). از بدی نتوان رهایی داد ظلم اندیش را بسته با چندین گره برخویش عقرب نیش را. کاظمای تبریزی (از آنندراج)
رها شدن. خلاص شدن. (یادداشت مؤلف) : بدان تا جهان از بد اژدها به فرمان و گرز من آید رها. فردوسی. مگر زنده از چنگ این اژدها تن یک جهان مردم آید رها. فردوسی. نهان بود چند از دم اژدها نیامد به فرجام هم زو رها. فردوسی. خورش ساخت آن مغز را اژدها نیاید یکی تن ز چنگش رها. فردوسی
رها شدن. خلاص شدن. (یادداشت مؤلف) : بدان تا جهان از بد اژدها به فرمان و گرز من آید رها. فردوسی. مگر زنده از چنگ این اژدها تن یک جهان مردم آید رها. فردوسی. نهان بود چند از دم اژدها نیامد به فرجام هم زو رها. فردوسی. خورش ساخت آن مغز را اژدها نیاید یکی تن ز چنگش رها. فردوسی